Web Analytics Made Easy - Statcounter

آرمان اورنگ – زندگی «مینا سلطانی» آن‌طور که خودش یادش هست، تا همین پنج، شش سال پیش، یک زندگی روتین و به‌قاعده و یک‌جورهایی معمولی بوده، شبیه زندگی بقیه آدم‌های دیگر. درست اما از 94، 95 به‌این‌ور است که زار و زندگی او توی سراشیبی‌های عجیب و غریبی می‌افتد؛ درست از روزی که درد مرگ می‌پیچد توی تنش و دستش می‌آید که لابد یک‌جای کار می‌لنگد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

تهِ تهِ ماجرا او هم می‌رسد به پیوند کبد توی یکی از بیمارستان‌ها شیراز. او اما حالا، یکی دو سال بعد از خلاص شدن از آن ماجراها، چفت پنجره فولاد صحن گوهرشاد، از قصه همه این سال‌ها می‌گوید.

ماجراهای بیماری کبدی از چه زمانی شروع شد؟

برای تعریف کردنش باید خیلی برگردم به قبل. زمانی که آمده بودند خواستگاری‌ام، من چند تا چیز به شوهرم گفتم. اول اینکه گفتم: «ببین، من چادری‌ام.» گفتم: «من به عقایدم پایبندم. اهل نماز و روزه‌ام.» و اینکه «من از روغن حیوانی متنفرم. ابداً نمی‌تونم تحملش کنم.» آن‌موقع البته از ضررش خبر نداشتم. فقط بدم می‌آمد. حالت تهوع می‌گرفتم. آها، این را هم گفتم که شوهرم باید کاری باشد. مهم نیست که همسرم خانه داشته باشد، ولی مهم است که کاری باشد. حالا ببینید که روغن حیوانی را گذاشته بودم بین چه چیزهای مهمی. یعنی تا این حد برایم مهم بود.

چرا؟

فقط چون بدم می‌آمد. بوی روغن حیوانی که بهم می‌خورد، حالم بد می‌شد. خانواده هم که این را فهمیده بودند، اصلاً قید روغن حیوانی را توی غذاها زده بودند. ولی وقتی ازدواج کردم، قضیه فرق کرد. مادربزرگ شوهرم -خدا رحمتش کند- خیلی زن مهربانی بود. من هم عاشقش بودم و می‌نشستم پای حرفایش. مثلاً این بنده‌خدا گفته بود «بذارین عادت کنه به روغن حیوانی.»

لابد از سر باور عمومی قدیمی‌ها به قدرت روغن حیوانی.

بله. و کاش همان‌موقع یک‌دفعه کلی روغن می‌خوردم و بیمارستانی می‌شدم. این‌طور هم خانواده حساسیتم می‌فهمیدند، هم خودم. ولی خب هر دفعه تا بوی روغن را می‌فهمیدم، لب نمی‌زدم. یک‌قاشق، یک‌قاشق خوردم و صفرایم از بین رفت. هی مریض و مریض‌تر شدم. بعد شغلم را از دست دادم. نگو که حساسیت دارم به روغن حیوانی.

نشانه‌های این مریضی چی بود؟

نشانه‌ای که ما بفهمیم، نداشت. تیر سال 95 بود که می‌دیدم مدام حال خستگی دارم. با خودم می‌گفتم چون سرکار می‌روم، خسته می‌شوم. توی پتروشیمی زنجان کار می‌کردم. ولی تقریباً از یک ماه بعد، هی حالم شروع کرد به بدتر و بدتر شد. پشتم درد می‌کرد. کف پایم می‌خارید. پوستم زردِ زرد شده بود. هر دفعه هم که می‌رفتیم دکتر یک ضد التهاب می‌زدند. در حالی که این‌ها همه نشانه‌های صفراست؛ نشانه‌هایی که بعداً خودم توی اینترنت خواندم و فهمیدم چقدر واضح بوده. ولی دکترها، هی داروی معده به من می‌دادند. کافی بود یک بار زردی چشم و زبانم را معاینه کنند. خود من الان یک آدم صفرایی یا کبدی را راحت تشخیص می‌دهم.

خلاصه گذشت تا 29 اسفند همان سال که کارم دوباره به دکتر و بیمارستان کشید. اصلاً یادم نمی‌رود. نگاهم نکردند. فقط گفتند: «برو یک سِرُم بزن!» سِرُم را زدم و یک‌هو درد شدید در بدنم شروع شد. من آنجا بیهوش شدم. دکتر هم به شوهر و پدرشوهرم گفته بود: «دو ساعت بیشتر نمی‌تونه این درد رو تحمل کنه. رد شد، شد. نشد، تمومه. می‌میره!» مادرم هم که این وضعیت من را دیده بودم، نذر کرده بود که اگر از این وضعیت درآمدم، هر سال برای روز وفات حضرت زینب(س) حلیم بپزیم. خلاصه بعد از یک‌مدت صفرای من را درآوردند و معلوم شد صفرا هیچ مشکلی نداشته. اصلاً تمیز!

یعنی مشکل از صفرا نبود؟!

نه، 30 خرداد 96 جواب پاتو پاتولوژی آمد و معلوم شد که من حساسیت شدید غذایی دارم. گفتند: «باید پیدا کنی، ببینی به چی حساسی؟» گفتم: «می‌دونم. به روغن حیوانی.» دکتر گفت: «خب نخور. ممکن آنی بکشه. همین الان هم چون بدنت سالم بوده، طاقت آوردی.» ولی راستش باز هم کسی جدی نگرفت. چرا؟ چون من اهل بگو و بخند بودم و اصلاً کسی نبودم که غر بزنم و شکایت کنم. مشکل فقط این بود که حالا صفرایی هم وجود نداشت و یک‌جورهایی بارش افتاده بود روی دوش کبد. بعدها هم گفتند که به همین خاطر کبد در حال خراب شدن است. کبد هم که کار نکند، همه‌چیز به هم می‌ریزد.

همه این پروسه چقدر طول کشید؟

چهار سال. رسید به سال 99. یادم هست خانواده بهم می‌گفتند: «حالا هر سال هم لازم نیست سفره حضرت زینب پهن کنی.»

آها، شما نذر را شروع کرده بودید.

بله. نذر برای این بود که من از آن شرایط خطر بگذرم. برای همین شروع کرده بودم. وقتی هم که مخالفت بقیه را دیدم، گفتم: «نه. این برای سلامتی‌امه. نباید قطعش کرد.» با اینکه حالم هم خوب نبود. می‌توانم بگویم رو به موت بودم. می‌گفتند: «مگه نمیگی خسته‌ای؟ خب حلیم نذار!» یک‌جورهایی فکر می‌کردند دارم لج می‌کنم. برای همین هم هیچکس کمکم نکرد. ماندم تنها.

گذشت. چشم‌هایم روز به روز زردتر می‌شد. لاغرتر شده بودم. اصلاً زشت... یکی از عوارض بیماری کبدی این است که شما بینایی‌ات افت می‌کند. برای همین من انگار خودم را به چهره قبلی‌ام می‌دیدم. انگار بعدها توی شیراز خودم را دیدم که چقدر زشت شده‌ام. نمی‌دانم چرا بقیه تعجب نمی‌کردند؟ چهره‌ام زرد شده بود. دندان‌هایم زده بود بیرون. درست عین معتادهای فقیر! خب معتادها هم کبدشان خراب می‌شود.

همه این‌ها عوارض کبد بود؟ یعنی انگار شما افتاده بودید توی مسیری که از یک حساسیت غذایی شروع شده بود.

بله، و دیگر از کنترل خارج شده بود انگار. این بود تا خواب زن‌عموی شوهرم. ایشان زنگ زده بود که: «من خواب حضرت زینب رو دیدم. مینا مگه چشه؟!»

چه خوابی دیده بودند؟

تعریف کرده بودند که: «توی خواب دیدم که توی حرم حضرت زینبم و حضرت شکلاتی بهم دادن و گفتن: به مامانِ مینا بگو من شفاش رو دادم.» خب اینکه مطرح شد، به مادرم گفتم: «مگه شما از حضرت زینب(س) چی خواستی؟» گفت: «به حضرت(س) گفتم: دختر من با اون وضعیتش نشست و حلیم شما رو پخت. نمی‌خواین شفاش بدین؟» و من که این را شنیدم این‌طور تعبیر کردم که با همان حلیم شفایم را داده‌اند. از همان ایام هم کم‌کم کارهای من افتاد روی غلطک. رسید بود به خرداد 1400. مادر زنگ زده بود به شیراز و گفته‌بودند: «خیلی زود بردار دخترت رو بیار.»

برای چه کاری؟

برای کنترل همین عارضه کبدی. چون شرایطم خیلی حاد شده بود. رفتیم شیراز و همان اول که دکتر من را دید، گفت: «فقط بدوین دنبال کارها.» یادم نمی‌رود که رئیس بیمارستان صدرای شیراز بهم گفت: «دخترم! بهت قول میدم اولین کبدی که میاد، مال توئه.» بنده‌خدا این را گفته بود که مثلاً من ذوق کنم، ولی من اصلاً نمی‌فهمیدم این چه لطف بزرگی است. اصلاً خبر نداشتم که پیوند کبد صف دارد. حالا من یک روز بعد از رسیدن به شیراز، چنین قولی گرفته بودم! قسمت عجیب ماجرا ولی این بود که یکی از دکترهای دیگر می‌گفت: «این تهش 10 روز دیگه می‌مونه! پنج‌درصد کبدش مونده!» باز یکی از دکترها می‌گفت: «نه! جوونه. می‌مونه.» من توی دلم می‌گفتم: «اینا چه خل‌وضع‌هایی‌ان! این ام‌آرآی که مال فروردینه. بعد اینا میگن 10 روز بیشتر زنده نمی‌مونم. الان که خرداده و من دو ماهه بعدِ این ام‌آرآی زنده‌ام!»

حالا باید هزار و یک دکتر می‌رفتم و خودم را برای پیوند آماده می‌کردم. هیچ‌کجا هم پشت در نمی‌ماندم. چون این‌قدر حالم خراب بود که هر جا می‌رفتیم، مردم خودشان می‌گفتند: «اولین این بره!» خلاصه به همین منوال گذشت تا اینکه یک شب آمدند که «یک کبد اوی مثبت رسیده!» مال یک‌خانم مرگ مغزی بود.

چند روز بعد از رسیدن شما به شیراز؟

10 روز. من آنجا کم‌کم داشتم می‌فهمیدم که حرف رئیس بیمارستان چه حرفی بود. یک بیمار می‌گفت: «من شش ماهه توی نوبتم» یکی می‌گفت: «من هفت ساله منتظرم بهم کبد بدن!» خلاصه گفتند که 20 نفر برای این گروه خونی توی نوبت‌اند. به همه‌شان زنگ زدند که بندگان خدا از شهرهای دیگر بیایند.

یعنی هر کبدی که بیاید، شبیه یک فراخوان همه بیمارهای آن گروه خونی را فراخوان می‌کنند؟

بله. همه باید آزمایش بدهند. ما هم رفتیم آزمایش دادیم و معلوم شد که چهار نفرمان با این کبد جفت و جوریم. یکی من بودم، یکی‌ هم‌اتاقی‌ام که یک خانم 56 ساله بود. دو نفر دیگر هم بودند که ندیده بودمشان.

انگار شبیه یک رقابت شما رسیده بودید به جمع چهار نفر پایانی.

بله، ولی جثه‌ من ریز بود و کبد، درشت. دکترها می‌گفتند «این کبد که اصلاً توی شکم این جا نمی‌شه!» و این‌طوری بود که قرعه به نام هم‌اتاقی‌ام افتاد. روز عمل شد و دخترهای بنده‌خدا آمدند مادرشان را بردند برای شستشوی قبل عمل. از من هم خداحافظی کرد.

ناامید نشدید؟

نه، اصلاً عین خیالم هم نبود. باورتان می‌شود؟ سپرده بودم به خدا.

یک‌دفعه، شاید به عرض چند ساعت، ورق برگشت. همان دکتری که روز اول معتقد بود من دوام نمی‌آورم، با عمل هم‌اتاقی‌ام مخالفت کرده بود. دلیلش هم این بود که گفته بود: «اون مریض دیگه رو نمی‌شه پنج ساعت بیشتر زنده نگه داشت.» من را می‌گفت. گفته بود: «ظرف جوونه. همه اعضای بدنش هم سالمه. یا ببریم اتاق عمل و کبد رو بدیم بهش. یا چند ساعت دیگه که تموم کرد، قلب و کلیه و بقیه بدنش رو بده به بقیه بیمارها!» به آن بنده‌خدا هم گفته بودند: «شما همین‌جوری هم شش ماه دیگه دووم میاری و تا اون موقع خدا بزرگه، کبد پیدا میشه.» خلاصه آمدند، بدو بدو من را بردند برای عمل. اصلاً یادم نمی‌رود، جراح تا من را دید، گفت: «شکم هم نداره کهً حالا من این کبد رو کجا جا بدم؟!»

نگران نبودید که از زیر عمل زنده برنگردید؟

نه، به‌طرز عجیبی مطمئن بودم که زنده می‌مانم. خیالم راحت بود. البته نمی‌دانم چرا. همان‌جا بهم گفتند که ممکن است جمجمه‌ات را هم عمل کنیم. چون زردی‌ام خیلی بالا بود و احتمال آسیب مغزی داده بودند. خلاصه 9 صبح عمل شروع شد تا 6 بعدازظهر.

طبعاً موفقیت‌آمیز...

نیم ساعت بعد اینکه به هوش آمده بودم، دکتر می‌گفت: «این چقدر وضعش خوبه! عجیبه!» چون قبل از عمل وضعیتم بد بود. حتی گفته بودند: با وضعی که این داره، بعدِ عمل مصیبت داریم.» ولی به‌طرز عجیبی حال من خیلی زود خوب شد. سه روز توی آی‌سی‌یو بودم. در حالی که باید یک هفته می‌بود. توی سی‌سی‌یو هم باید 10 روز می‌ماندم، ولی سر چهار روز مرخصم کردند.

سرتان هم عمل شده بود؟

نه. اتفاقاً اولین کاری که بعدِ عمل کردم، این بود که دست زدم به سَرم. دیدم نه، خدا را شکر سرم را عمل نکرده‌اند. بعد این نگرانی را داشتند که پیوند پس نزند. توی خیلی عمل‌های پیوند پیش می‌آید. ولی من به دکترم می‌گفتم: «خاطرتون جمع! الان اعضای بدن من دارن با این کبد روبوسی می‌کنن. بس که جور نبودنش رو کشیدن این سال‌ها.» همین هم شد. روز بعد که سونوگرافی گرفتند، گفتند: «کبده چه جا افتاده توی تنت.» انگار یک روز از عملم گذشته بود، ولی مسئول سونوگرافی فکر می‌کرد 10 روز ازش گذشته.

منبع: قدس آنلاین

کلیدواژه: زائران امام رضا ع روغن حیوانی حضرت زینب بنده خدا شروع شد

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.qudsonline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «قدس آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۷۲۴۱۳۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

دلیل آبریزش دائمی بینی احتمالا «التهاب سینوسی مزمن» است

ایتنا - هرچند دوره بیماری‌های زمستان و آلرژی فصل بهار روبه پایان است، احتمال دارد آبریزش بینی به قوت خودش باقی باشد. اگر داروهای آلرژی هم علاج این آبریزش مدوام نبودند، وقتش رسیده که بدانید احتمالا به عارضه‌ای متفاوت دچارید.

به گزارش وری‌ول هلت،‌ دلیل آبریزش بینی ممکن است «التهاب سینوسی مزمن» (رینو‌سینوزیت، rhinosinusitis) باشد؛ بیماری التهابی مزمنی اگر بیش از سه ماه طول بکشد تورم سینوس‌ها را به‌دنبال خواهد داشت.  

البته ممکن است همزمان دچار آلرژی و التهاب سینوسی مزمن باشید. از آنجایی که آبریزش بینی هم جزو علائم التهاب سینوسی مزمن و هم جزو علائم آلرژی‌های فصلی است، افراد معمولا  فکر می‌کنند که دلیل اصلی آبریزش بینی آلرژی فصلی باشد. با وجود آنکه داروهای بدون نسخه ضدآلرژی در درمان آن موثر است، اما به افرادی که التهاب سینوسی مزمن دارند کمک چندانی نمی‌کنند.
  علائمی که نشان می‌دهند دلیل آبریزش بینی آلرژی نیست
نشانه‌هایی وجود دارد که آلرژی‌زا‌های (آلرژن‌ها) بهاری، که در محیط شناورند، شاید دلیل آبریزش بینی نباشند. برای مثال، اگر وضعیت آلرژی بیش از حد طول کشید یا اینکه داروهای بدون نسخه کارساز نبود، احتمالا پای بیماری زمینه‌ای در میان است.

جایانت پینتو، مدیر بخش راینولوژی (جراحی و درمان بیماری‌ها بینی) و آلرژی دانشگاه پزشکی شیکاگو، می‌گوید، وقتی با فردی مواجه می‌شویم که مدت‌زمان طولانی آبريزش بینی دارد به بیماری التهاب سینوسی مزمن مشکوک می‌شویم. افرادی که آنتی‌هیستامین، استروئیدهای داخل بینی یا اسپری بینی استفاده می‌کنند و همچنان آبریزش‌ بینی دارند، ممکن است به التهاب مزمن سینوس‌ مبتلا باشند که روش درمانی دیگری می‌طلبد.

بنابراین متخصصان توصیه می‌کنند که در چنین مواردی به متخصص گوش و حلق و بینی مراجعه کنید.
  درمان التهاب سینوسی مزمن
داروهای بدون نسخه برای تسکین علائم آلرژی کافی و مناسب‌اند اما معمولا به التهاب سینوسی مزمن کمکی نمی‌کنند. اما خبر خوب این است که اگر متخصص همه دلایل احتمالی را بررسی و موثرترین درمان را انتخاب کرده‌ باشد،‌ بیماری التهاب سینوسی مزمن درمان‌پذیر است.

روش‌های درمانی برای افراد مختلف متفاوت است، اما آنتی بیوتیک‌ها یا استروئیدها به‌همراه اسپری بینی و سینوس، از درمان‌های رایج التهاب سینوسی مزمن به‌شمار می‌روند. اگر این روش‌های درمانی کارساز نبود، جراحی سینوس راه دیگری است که متخصصان توصیه می‌کنند. 

دیگر خبرها

  • دلیل آبریزش دائمی بینی احتمالا «التهاب سینوسی مزمن» است
  • دلیل آبریزش دائمی بینی چیست؟
  • چرا شروع فصل بهار برای افراد آلرژی ایجاد می‌کند؟
  • رکورددار بالاترین پرواز با بالگرد در جهان به روایت آسمان غرب
  • وزش باد در زنجان شدت می‌گیرد
  • رکوردار بالاترین پرواز با بالگرد در جهان به روایت آسمان غرب
  • افزایش ۲ برابری صادرات محصولات صنایع دستی به خارج از کشور
  • خنثی‌سازی دروغ‌های رسانه‌ای صهیونیست‌ها در قاب تلویزیون
  • (ویدئو) روایت تلخ فریدون زندی از افزایش قیمت نجومی دلار در ایران
  • جهان به روایت تصویر